::KORNAMEH::

کور شدیم از بس خواندیم و لال شدیم از بس اثر نکرد ( کورنامه )

::KORNAMEH::

کور شدیم از بس خواندیم و لال شدیم از بس اثر نکرد ( کورنامه )

اسباب کشی کردم

سلام دوستای مهربون من
توی سال جدید وضع مالیم خوب شده رفتم بالا شهر نشستم هر کی بی خانمانه قدمش روی چشم جا برای همتون دارم
بیان ببینمتون ، میام میبینمتون ، دسته گل یادتون نره
اینم آدرس جدیدم (کلیک کنید )

سلام عید همتون مبارک

سلام عید همتون مبارک

اینم عیدی سال نوی شما دوستای خوب

 

http://www.yara.ir/Ecard/Images/ThumbCards/old_love.gifکلیک کنید

 

اینم مال کسایی که فلاش پلیر ندارند

 

http://www.yara.ir/Ecard/Images/Cards/haji_firooz3.jpg

زود باشین نظر بدین

 

ماهی قرمز

انگار عید آمده است

انگار عید آمده است

هر رهگذری که می گذرد بوی لباس کهنه ام آزارش می دهد

می خواستم برایت ماهی سرخ بیاورم

دیدم نان شب واجب تر است

زهر مار

تفاله آدمها را دور می ریزم

تعجب نکن

همه ته مانده های دیشب اند .

آهای مرتیکه

سیگار وینستون لایت نکش

بینی گنده ات را اینجوری باد نکن و دود سیگار را حلقه نکن

زنم خواب است و برای خواب هایش کمی آرامش کم دارد

آهای مرتیکه زنم /زنم/ زنم /زنم

این شب لعنتی

این شب سیاه

هوای سفید شدن ندارد انگار

آهای مرتیکه زنم /زنم/ زنم /زنم

از بس افسرده شده بوی گندیدگی می دهد

بوی چراغ سه فیتیله که دود می کند

بوی دنبه روی اتش که بوی کباب راه انداخته

آهای مرتیکه من خیلی خرم

هنگ هنگم

حتی ادد لیستی فابریکم هم حال حرف زدن ندارد

آهای مرتیکه

چرا هیچ کس حال حرف زدن ندارد

چه همه خفه شده اند

مرتیکه

آخی

کمی حالم بهتر شد 

این ودکای لعنتی سازگاری ندارد

هر وقت می خورم بالامی آورم

جنس وطنیش شاید بهتر باشه

گلاب کاشان با طعم نعنا

آهای مرتیکه

از تصوراتم گم شو بیرون

و هی به این چرندیات روزانه سرک نکش

 

 

 

تقدیم به دوست خوبم افشین مختاری که با این عکس الهام بخش این شعر بود

 

چادر سیاهی بر فراز آسمان پرواز می کند

نخل های بی سر اما ، چشم ِ نگاه کردن ندارند

هوا پر از تکه های ترکیده دست و پاست

و مین ها در آخرین شمارش خود

چهار دست و سه پا کم آورده اند

...

چادر سیاهی بر فراز آسمان پرواز می کند

ابر ها ، که ناخواسته آبستن شده اند

کودکانشان را یکی یکی می بارند

و خاک همیشه مردد  است

مرثیه بخواند یا سرود تولد

...

چادر سیاه آرام برزمین می افتد

درست روی جوش بلوغ یک مین

یک هو سیاه می شود تمام تصوراتم

وآخرین مین منطقه بالغ می شود

پرت شد به سمت دیوار

و آنقدر مرد که هیچ حرفی را به یاد نمی آورد

بالای تمام عکس های یادگاریش هاله ای سفید حک شد

و مثل روز اول هیچ کس را نمی شناخت

چشم هایش سفید شده بود

و صدایش می رفت که در خاطره ای جاری شود

می خواست حرفی بزندکه

یک هو تمام بدنش لرزید و مرد !

شاید خدا تولدش را در یک پیام کوتاه تبریک گفته بود . 

 

به شناسنامه ات نگاه کن !

مردم چه می گویند؟

دیروز هم که باد

چپ می رفت ، راست می آمد

خودش را به تو می مالید

اصلا کاری به باد هم ندارم

تو اگر کمی به فکر آبروی من

یا اصلا به فکر سلامت خودت بودی

بعد از حمام ؛ لخت بیرون نمی رفتی

گریه می کنی ؟

به جهنم !

پسر همسایه خودش دیده بود

گیره ها دو دستی تو را چسبیده و

دست انداخته بودند جایی که نمی توانم بگویم

می ترسم همینطور ادامه دهی  فردا از خانه همسایه سر در آوری

ببین :

گوش     ها    تو      باز     کن  !

من بعد از خانه بیرون نمی روی

می نشینی توی اتاق ،  پهلوی بخاری

هم پوستت نمی سوزد

هم دل پسر همسایه

تقدیم به فروغ فرخ زاد

این صدا شاید بماند ، شاید نماند

از آنجا که فرقی هم نمی کند با چماق حماقتم بر کله می کوبم

شاید بفهمم ، شاید نفهمم

اما در این برهوت بفهمی و نفهمی

بفهمی یا نفهمی

اصلا مهم نیست  

 

تنهایی

گریه کرده بودم آن شب که آفتاب از شرم رنگ باخته بود

من تنها بودم نشان به آن نشان که تمام چراغ ها سوخته اند

راهبه

از روزی که تو رفتی
آب از آب تکان نخورد

پدرم دوبار سکته کرد
ومادرم هنوز هم که هنوز است چادر سیاه بر سر می کند

من هم برای آن که کنتراست زندگیمان حفظ شود
یکی یکی موهای سفیدم را برایش می شمارم

هر دو دستهایمان را با لا می بریم
مثل راهبه ها در کلیسا
و برای ششصد و شصت و ششمین فرزند خدا طلب آمرزش می کنیم

توهم از فردا می توانی فکر کنی که آمرزیده شده ایی
نشان به همین موهای سپید و همین چادر سیاه