::KORNAMEH::

کور شدیم از بس خواندیم و لال شدیم از بس اثر نکرد ( کورنامه )

::KORNAMEH::

کور شدیم از بس خواندیم و لال شدیم از بس اثر نکرد ( کورنامه )

تقدیم به دوست خوبم افشین مختاری که با این عکس الهام بخش این شعر بود

 

چادر سیاهی بر فراز آسمان پرواز می کند

نخل های بی سر اما ، چشم ِ نگاه کردن ندارند

هوا پر از تکه های ترکیده دست و پاست

و مین ها در آخرین شمارش خود

چهار دست و سه پا کم آورده اند

...

چادر سیاهی بر فراز آسمان پرواز می کند

ابر ها ، که ناخواسته آبستن شده اند

کودکانشان را یکی یکی می بارند

و خاک همیشه مردد  است

مرثیه بخواند یا سرود تولد

...

چادر سیاه آرام برزمین می افتد

درست روی جوش بلوغ یک مین

یک هو سیاه می شود تمام تصوراتم

وآخرین مین منطقه بالغ می شود

نظرات 5 + ارسال نظر
افشین دوشنبه 3 دی‌ماه سال 1386 ساعت 00:35

آفرین
لذت بردم
باور کن فکر نمی کردم تا این حد طبع شاعری داشته باشی
تو تمام شعرهایی که میگی خلاقیت و نوآوری حرف اول را می زنه
ممنون از تقدیمت

نگار چهارشنبه 5 دی‌ماه سال 1386 ساعت 23:34

وحشتناک و غیر قابل هضم این چیه خب این همه چیزایه قشنگ ! به اندازه کافی درد تو دنیا هس بس نیس ؟

حسین جمعه 7 دی‌ماه سال 1386 ساعت 19:47 http://mediamanagement.blogfa.com

سلام دوست عزیز
من هم این آشنایی را به فال نیک می گیرم و امیدوارم باب همکاری بیشتر گشوده گردد.

راستی در مورد دوست عزیزم ایرج زبردست (رباعی سرای شیرازی که لقب خیام دوم گرفته ) نیز مطالبی در اسرع وقت خواهم فرستاد.

ارادتمند
بصیریان

[ بدون نام ] چهارشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 18:46

حسین بصیریان شنبه 11 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 17:36 http://mediamanagement.blogfa.com

دوست عزیز، سلام دوباره

پاره ای از شعرهای وعده داده شده اینجاست:
http://www.iricap.com/magentry-printableversion.asp?id=4286

صد بار به سنگ کینه بستند مرا
از خویش، غریبانه گسستند مرا
گفتند همیشه بی‌ریا باید زیست
آیینه شدم، باز شکستند مرا

در عشق، اگر عذابِ دنیا بکشی
با اشک، به دیده طرح دریا بکشی
تا خلوتِ من هزار غربت باقی است
تنها ن‍َشدی ک‍َه دردِ تنها بکشی

امروز بیا ترانه‌خوانی بکنیم
با سبزه و آب هم زبانی بکنیم
عید است و غبار غم گرفته‌ست دلم
ای اشک بیا خانه‌تکانی بکنیم

تا عشق تو داغ بر جبین می‌ریزد
چشمم همه اشک آتشین می‌ریزد
هجران تو را اگر شبی آه کشم
خاکستر ماه بر زمین می‌ریزد

یک عمر به هر بهانه زخمم می‌زد
با خنجر و تازیانه زخمم می‌زد
یک سو غمِ دوست بود، یک سو غمِ نان
با تیغ دو دم زمانه زخمم می‌زد

امشب دلم از آمدنت سرشار است
فانوس به دستِ کوچه دیدار است
آن گونه تو را در انتظارم که اگر
این چشم بخوابد آن یکی بیدار است

آیینه ی باورم مرا خنجر زد
آن نیمه ی دیگرم مرا خنجر زد
تاریخ، هزار دیده هابیل گریست
وقتی که برادرم مرا خنجر زد


به استاد محمود فرشچیان :
تا بال و پرِ ع‍ُمر به رنگ هوس است
از اوج، سرازیر شدن یک نفس است
آن لحظه که بالِ زندگی می‌شکند
در چشمِ پرنده آسمان هم قفس است

ما خلوت رخوت‌زده ی مردابیم
تصویرِ سرابِ تشنگی در آبیم
عالم کفنی به وسعت بی‌خبری‌ست
ای خواب تو بیداری و ما در خوابیم

تا گریه، طلسمِ درد را می‌شکند
دل، حرمتِ آه سرد را می‌شکند
دریای هزار موجِ طوفان‌خیز است
اشکی که غرورِ مرد را می‌شکند

آهم که هزار شعله در بر دارد
صد سلسله کوه را ز جا بر دارد
من رعدم و می‌ترسم اگر آه کشم
سرتاسرِ آسمان ترک بر دارد

آن روز هوا هوایِ بی‌صبری شد
خورشید، اسیر ظلمتی جبری شد
روزی که دلم هوای باریدن داشت
تا آه کشیدم آسمان ابری شد

ما وقت نگاه، را دمی‌ دانستیم
از دانش چشمها کمی دانستیم
کژتابی دستها و بی‌مهریِ سنگ
ما آینه بودیم و نمی‌دانستیم

ای صبح نَه آبی نَه سپیدیم هنوز
در شهر امید ناامیدیم هنوز
دیدی که چه کرد، دست شب با من و تو؟
در باز و به دنبالِ کلیدیم هنوز

باران: تبِ هر طرف ببارم دارم
دهقان: غمِ تا به کی بکارم دارم
درویش نگاهی به خود انداخت و گفت:
من هر چه که دارم از ندارم دارم

در خواب چراغ تا سحر دستم بود
در خواب کلیدِ هر چه در، دستم بود
زیباترین از این خواب ندیدم خوابی
بیدار شدم دستِ تو در دستم بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد