آب از آب تکان نخورد
پدرم دوبار سکته کرد
ومادرم هنوز هم که هنوز است چادر سیاه بر سر می کند
من هم برای آن که کنتراست زندگیمان حفظ شود
یکی یکی موهای سفیدم را برایش می شمارم
هر دو دستهایمان را با لا می بریم
مثل راهبه ها در کلیسا
و برای ششصد و شصت و ششمین فرزند خدا طلب آمرزش می کنیم
توهم از فردا می توانی فکر کنی که آمرزیده شده ایی
نشان به همین موهای سپید و همین چادر سیاه